کوفیان امام حسین را "حق"میدانستند
در سال 61 هجری قمری واقعهای رخ داد که نه آسمان و نه زمین مشابه آن را به چشم دیده بود. ماجرایی که وسعتش به سان کویر نیست که با یک نگاه بتوانی تمامش را تماشا کنی بلکه بسان کوهی است که باید به قله برسی تا ابعاد عظمتش را بنگری.
ما رایت الا جمیلا گوشهای از این بزرگی است که فقط رهروان عاشورا به جان کلام پی خواهند برد.
اینکه"حسین (ع)؛ عزیر دردانهی رسول خدا را کشتند و خانوداهاش را به اسارت درآورند"روضه نیست البته اگر در مصیبت ثالار شهیدان خون هم گریست کار بزرگی نیست اما این جمله پیام است که راه را روشن میکند.
در حقیقت به آنهایی که برای مصیبت حسین (ع) اشک میریزند و محبت این خاندان را در دل دارند این نکته بازگو باید شود که کوفیان قلباً فرزند زهرا را دوست داشتند، حسین (ع) را حق و یزید را باطل میدانستند امّا وقتي مسأله تهدید، تخویف، تطمیع و امثال اینها پیش آمد،برای عافیت طلبی و سلامت دنیایشان و به خاطر زیاده طلبی که ثمره تطمیعها بود و یا به جهت ترسِ از دست رفتن دنيايشان كه ثمره تهدیدها بود، دست ازحمایت حضرت برداشتند و حتي با آن حضرت مقابله کردند.
به قول آیت الله آقا مجتبی تهرانی «خیال نکنید که اینها فکر کردند امام حسین باطل است. چنین حرفهای کمال بیسوادی و کوتاهی فکر است.سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا میشود کسی به حق اعتقاد داشته باشد و باز بر خلاف آن عمل کند؟ بله! بهترین شاهد، آیات قرانی است. در آیات قرآنی نسبت به بنیاسراییل دارد كه وقتی حضرت موسی آن معجزات را آورد بنیاسراییل انکار کردند، امّا انکار آنها درونی نبود، زبانی بود. از درون یقین داشتند که اینها همه معجزه است و حق است، امّا از نظر بیرونی، برای حفظ امور دنیاییشان انکار کردند. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» آن معجزات و آیاتی را که حضرت موسی آورد انکار کردند و حال این که از نظر درونی یقین داشتند. با این که یقین دارد انکار میکند، با این که یقین دارد دروغ میگوید و الّا که نمیگفتند دروغ، خودش میداند دارد دروغ میگوید».
اینکه حضرت سجاد (ع) فرمودند کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا، واقعیتی است که نه زمان دارد و نه مکان.
اگر پنداری که جنگ حق و باطل تمامی دارد آنگه می توانیم قبول کنیم میشود روزی را داشته باشیم که عاشورا نباشد و در زمینی راه رفت که کربلا نیست.
وقتی که امام حسین (ع) تکلیف را در قربانی کردن خود و اسارت خاندانش دید بیدرنگ از حج ابراهیمی خارج شد و به سوی قتلگاه خویش به راه افتاد.
در دل این حادثه نکته ظریفی نهفته است که رهروان راه حق تنها در پی انجام تکلیف هستند. وقتی که در راه تکلیف مخلص بود دیگر شکست معنای خود را می بازد و هر چه نتیجه کار باشد پیروزی است.
پیام عاشورا که باید اهل حرکت بود تا به آن رسید، همین مفهوم تکلیفگرایی است.
در نوشتههای بالا به این نکته اشاره شد که کوفیان محبت قلبی به امام داشتند اما در باب محبت عملی دچار ضعف شده بودند اما بودند کسانی که در سال 61 هجری نه امام خویش را میشناختند و نه حتی بنیهاشم را . بالاتر، حتي رهبری فعلی نظام حاكم را هم نمیشناختند. نميدانستند كه زمامداران حکومت موجود فاسد هستند. جهل در جهل در جهل بود . جهلشان به ضریب سه بود.
اگر پنداشت که جهل ایجاد شد بدون برنامه ریزی بوده است عین بیخبری از تاریخ و بسان کمسوادی است. در اکثر جوامع عوام مردم اطلاعاتشان را از سوی سران نظام تامین میکنند. حال اگر در راس این نظام حاکم فاسد و حلیهگری چون معاویه باشد کار مردم به جایی می رسد که وقتی در صفین معاویه آمد و روز چهار شنبه نماز جمعه خواند، گفت: چون داریم به جنگ میرویم و فرصت نداریم، پس نماز جمعه را روز چهار شنبه میخوانیم، همه آن احمقها ایستادند و پشت او نماز خواندند.
عاشورا به ما آموخت که محبت بدون معرفت کار را به جایی میرساند که دوست داری به پای امامت بمانی اما چون چیزهای دیگری در کنار محبت امامت برایت مهم است نمیتوانی در قافله دلدادگان قرار بگیری.
عاشورا را باید کلاس درسی دانست که تا به پایش زانو نزنی و در این مسیر سختی هایش را به جان نخری نمیتوانی درس ایثار و از خودگذشتگی را در دفتر مشق زندگی انشا کنی.
دیدگاه ها