درس اخلاق آيت‌الله تهراني در ايام فاطميه؛براي اسلامي‌شدن جامعه بايد «حيا» را تقويت كرد

چ, 01/31/1390 - 07:18
درس اخلاق آيت‌الله تهراني در ايام فاطميه؛براي اسلامي‌شدن جامعه بايد «حيا» را تقويت كرد

آيت‌الله مجتبي تهراني در درس اخلاق خود با موضوع «حيا» گفت: اگر جامعه‌اي بخواهد اسلامي باشد بايد حيا را تقويت كرد نه بي‌حيايي را؛ همه چيز از درون حيا مي‎آيد.

جلسات درس اخلاق و معارف اسلامي آيت‌الله مجتبي تهراني به مناسبت ايام فاطميه اول از 25 تا 29 فروردين در خيابان ايران، كوچه شهيد ملكي برگزار مي‌شود.
متن كامل چهارمين جلسه دروس اين مرجع تقليد با موضوع «حيا» كه روز دو‌شنبه 28 فروردين‌ماه و بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء برگزار شده است در پي مي‌آيد.
متن، صوت و فيلم اين جلسات در پايگاه اطلاع‏رساني حضرت آيت‌الله مجتبي تهراني به نشاني www.mojtabatehrani.ir در دسترس علاقه‌مندان قرار مي‌گيرد.

* مروري بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به "حيا " بود. عرض كردم يكي از مشكلات اساسي جامعه ما، همين مسأله رواج بي‎حيايي در روابط گوناگون ديداري، گفتاري و شنيداري است. گفته شد كه حيا فريضه‎اي از فرايض انساني است كه بازدارنده انسان از اعمال زشت و قبيح مي‎باشد. در آخر جلسه گذشته رابطه بين عقل عملي و حيا را مطرح كردم و رواياتي هم در اين رابطه خواندم. روايت از علي عليه‎السلام بود كه فرمودند: «اعقل الناس احياهم»، عاقل‎ترين مردم، باحياترين آنها است. بعد رابطه حُسن و قُبح با اعمال شرعيه را كه اين هم رابطه با حيا است، مطرح كردم وگفتم كه احكام شرعيه ما بر محور مصالح و مفاسد است، مصلحت و مفسده همان حُسن و قُبح است. اگر مصلحت اهمّي باشد، حكم الزامي مي‎آيد و آن عمل واجب مي‎شود و اگر مفسده، مفسده ملزمه باشد حكم حرمت مي‎آيد. آخر جلسه گذشته عرض كردم كه مصلحت و مفسده همان حُسن و قُبح است و احكام شرعيه ما هم بر همين محور است؛ لذا رابطه مستقيم با حيا دارد كه براي‎تان توضيح مي‎دهم.

* حسن و قبح درجه دارد

حُسن و قُبح نسبت به بايدها و نبايدها است كه به آنها احكام يا اعمال مي‎گوييم. در اين شكي نيست كه زيبايي يك عمل با زيبايي عمل ديگر مساوي نيست. خود انسان درك مي‎كند كه يك عمل زيبا است، يك عمل ديگر را هم مي‎بيند كه زيبا است، امّا اين دو را با هم مقايسه مي‎كند، اين مراتب حسن و قبح است.
بعد قُبح اعمال هم همين‎طور است، يك عمل زشت است، يك عمل زشت‎تر است. سيلي زدن به صورت غير زشت است، قتل هم زشت است، امّا آيا اين دو مساوي هستند؟ نه. لذا مي‎گويند: حُسن و قُبح داراي مراتب است.

* تبعيت احكام از مراتب مصلحت‎ها و مفسده‎ها

احكام ما كه بايد و نبايدها است چون بر محور حسن و قبح است، اگر مصلحت ملزمه باشد، حكم الزامي و جدّي است كه نبايد ترك كني. اگر از آن طرف مفسده زياد باشد، نبايد انجام دهي. اين مصلحت و مفسده مراتب دارد، آنهايي كه اهلش هستند مي‎فهمند، ما احكام واجب داريم و از آن طرف احكام مستحب داريم، مستحب آنجايي است كه انجام عمل رجحان دارد، يعني انجام دادن با انجام ندادنش فرق مي‎كند؛ در انجام دادن يك چيزي نصيب انسان مي‎شود، لذا مي‎گويند: اين كار رجحان دارد؛ امّا مصلحت، ملزمه نيست يعني به اندازه‎اي نيست كه لازم باشد، حتماً آن كار را انجام دهي. در باب مكروهات هم همين‎طور است. لذا تمام بايدها و نبايدها در شريعت اسلام بر محور "مصلحت‎ها و مفسده‎ها " و "حُسن‎ها و قُبح‎ها " است، هميشه اين‎طور است.

* شكر منعم امري فطري است

چون من سراغ احكام شرعيه آمدم، مي‎خواهم حيا را در اين فضا بحث كنم. ما در باب شكر مُنعِم بحثي داريم كه يك امر فطري است. از همان فطريات انسان است، يعني اگر كسي به آدم محبتي كرد، احساني كرد، انسانيت اقتضا مي‎كند كه از آن تشكر كنيم. اين مطلب، چيزي نيست كه قابل انكار باشد، مگر اين‎كه شخصي مسخ شده باشد. شكر انواعي دارد، شكرِ قلبي داريم، زباني داريم، عملي داريم. حتي در روايات اين تعبير آمده است كه "الانسان عبيد الاحسان ". انسان بنده احسان است.
ما الآن داريم در منطقه شريعت بحث مي‎كنيم، چون وارد احكام شرعيه شديم. كساني كه خودشان را متدين مي‎دانند، مسلمان مي‎دانند، مؤمن مي‎دانند و مي‎گويند ما معتقد به مبدأ و معاد هستيم، اينهايي كه مدعي هستند كه تمام نعمت‎هايي كه در اختيار ما است چه متصل و چه منفصل خدا به ما داده است، بحث درباره احكام شرعيه، مربوط به اينها است. عقل عملي جز غرايز و فطريات است، اين عقل اقتضا مي‎كند كه انسان از كسي كه به او نيكي كرده است، به نحوي تشكر نمايد.

عقل عملي، تشكر را لازم مي‎داند

مثلاً اگر كسي كادويي به من داد و محبتي كرد، من در صدد اين هستم كه يك وقت آن را جبران كنم، يك شرايطي پيش بيايد كه بتوانم جواب محبت او را بدهم، زمينه‎اي فراهم شود تا بتوانم جبران كنم كه از آن به "مكافات " تعبير مي‎كنيم، اين لزوم جبران را چه كسي به من مي‎گويد؟ از درون من است، هيچ احتياجي نيست كه ديگري به من تذكر دهد. خودم فطرتاً اين‎طور هستم. اينها همه عقل عملي است، تمام اينها دروني من است، خود درون من مي‎گويد كه جواب نيكي، نيكي است.
امّا اگر كسي بخواهد بر عكس عمل كند، يعني جواب نيكي را با بدي دهد، اينجا عقل تقبيح مي‎كند، خجالت مي‎كشد، حيا مي‎كند، لازم نيست كسي به من بگويد، خودم به خودم مي‎گويم: خجالت نمي‎كشي كه فلاني اين همه به تو محبت كرده است، حال تو اين‎طوري با او رفتار مي‎كني و اين‎طوري سزا مي‎دهي؟!
دين‎داري يعني "انجام خواسته‎هاي كسي كه همه چيز به ما داده است! "
در باب عمل به احكام شرعيه، اعم از الزامي و غير الزامي، يعني واجب، مستحب، حرام و مكروه همه اينها، وجدان انسان مي‎گويد: آن مُنعِمي كه به تو اين همه نعمت داده است، اين همه محبت كرده است حالا از تو عملي را خواسته است، پس جواب احسان او را بده! بايد تشكرت اين باشد كه به امر و نهي او جواب مثبت دهي. حالا مي‎خواهد درخواستش يك درخواست مثبت يا منفي باشد، اين هيچ فرقي نمي‎كند. مثلاً مولا مي‎گويد: من اين كار را از تو مي‎خواهم، اين كار را براي من بكن! من گره از كارت باز كردم، اين گره را هم تو از كار من باز كن! حال اگر تو آن كار را نكني درونت تو را نكوهش مي‎كند. آيا منفعل نمي‎شوي؟ منزجر نمي‎شوي؟ خودت از خودت متنفر نمي‎شوي؟ درونت به تو مي‎گويد: اين چه برخوردي است؟ حيا نمي‎كني؟

* «حيا» پشتوانه عمل به همه احكام اسلامي است

من در تعبيراتم عرض كردم: حيا "انكسار النفس " است، انفعال در ربط با عمل قبيح است. عمل حرام، نزد عقل قبيح است، ترك واجب نزد عقل قبيح است. يعني غريزه حيا است كه موجب مي‎شود انسان به واجب عمل كند، همان غريزه حيا است كه موجب مي‎شود حرام را ترك كند. البته اين مطلب درجه‎بندي دارد.
كسي حيائش خيلي بيشتر است اين هم به واجب عمل مي‎كند و هم به مستحب، يكي حيائش كمتر است فقط به واجب بسنده مي‎كند. منظور اين است كه به فرد بستگي دارد كه آيا شخص بخيلي است يا اين‎كه واقعاً مي‎خواهد كادوها و نيكي‎هاي طرف مقابل را جبران كند. در باب حرام و مكروه هم همين است. پشتوانه عمل به احكام حيا است.
از خدا حيا كن!
حالا من در بُعد معرفتي وارد نشدم. آنجا بحث از "حيا من الله تعالي " است. گاهي هم در زبان‎ ما است كه مي‎گوييم: از خدا حيا كن! از خدا خجالت بكش! اين تعبيري است كه ما خودمان مي‎كنيم. لذا پشتوانه تمام احكام شرعيه ما، بايدها و نبايدها عبارت از همين حيا است. حالا من آخر بحثم به سراغش مي‎روم. من اينهايي را كه مي‎گويم مي‎خواهم بر حسب آنچه كه در معارف ما است بحث كرده باشم.

* حيا كليد هر خيري است

اين تعبير را در روايات داريم، در روايتي از علي عليه‎السلام است كه خيلي هم زيبا است، مي‎فرمايد: "الحيا مفتاحُ كلّ خير " يعني هر عمل نيكي كه از تو سر بزند كليدش حيا است. واجب خير است، مستحب خير است، ترك حرام خير است. من طلبه هستم، كسي نگويد ترك جنبه‎ عدمي است، نه خير، ترك، كفّ نفس است. كفّ نفس امر وجودي است، من دارم نفساني بحث مي‎كنم. جلوگيري و خودداري امر وجودي است نه عدمي. اگر روي يك چيزي حكم واجب نيامد يعني حرام است؟ خير! اين‎طور نيست.
"الحيا مفتاح كل خير " حيا كليد هر خيري است. روايت ديگري از علي عليه‎السلام است كه مي‎فرمايد: "الْحَيَا سَبَبٌ إِلَى كُلِّ جَمِيل " حيا سبب هر عمل نيكي است كه انسان انجام مي‎دهد. روايت ديگري است كه مي‎فرمايد: "الحيا تمام الكرم و احسن الشيم ". غرضم اين است كه روايات متعددي داريم گفتم. اينها همه جز معارف ما است كه من در يك قالبي مي‎ريزم و سطحش را پايين مي‎آورم. پشتوانه تمام اعمال خيري كه ما انجام مي‎دهيم حيا است و زير بناي تمام آن گناهاني كه ما مي‎كنيم، بي‎حيايي است، وقاحت است. حالا درست عكس است، از اين طرف، زير بناي تمام اطاعات حيا است.

* «حيا» منشأ ملكات حسنه است

در روايتي است كه اين را داود بن سرحان نقل مي‎كند از امام صادق عليه‎السلام مي‎گويد: "قال اباعبدالله عليه‎السلام: يَا دَاوُدُ إِنَّ خِصَالَ الْمَكَارِمِ بَعْضُهَا مُقَيَّدٌ بِبَعْضٍ " اين خصال زيبايي كه در انسان پيدا مي‎شود با هم رابطه دارند، حضرت اول رابطه را مي‎فرمايد، اين را خداوند تقسيم كرده است؛ " يَكُونُ فِي الرَّجُلِ وَ لَا يَكُونُ فِي ابْنِهِ وَ يَكُونُ فِي الْعَبْدِ وَ لَا يَكُونُ فِي سَيِّدِهِ " بله ممكن است يكي داشته باشد و يكي نداشته باشد. داشتن و نداشتنش را خدا تعيين كرده است. خصال يعني ملكه كه حالا من توضيح مي‎دهم. "صِدْقُ الْحَدِيثِ " اوّل، راستگويي، خود راست گويي از حيا نشأت مي‎گيرد، چون آخر روايت دارد "و رَأْسُهُنَّ الْحَيَا " چون من مي‎خواهم بخوانم تا به آخر برسم.

* «حيا» منشأ راستي در گفتار است

عقل عملي مي‎گويد دروغ زشت است، قبيح است حيا كن. نتيجه‎اش چه مي‎شود؟ آدم از هر چيزي كه بدش مي‎آيد به ضدش رو مي‎كند. معمولي‎اش اين است كه به ضدش رو مي‎كند. قُبح دروغ من را به راست‎گويي مي‎كشاند، وقتي درك كردم كه دروغ زشت است، حيا مي‎كنم و دروغ نمي‎گويم. "صِدقُ الحَديثَ وَ صِدْقُ الْيأْسِ "
چون هر كدام از اينها بحث دارد، من مجبورم اشاره‎اي رد شوم و بروم. يعني آدم در زندگي‎اش كه مدعي است، متشرع است مي‎گويد: همه امور دست خدا است، مسبب الاسباب او است، از اين حرف‎ها مي‎زند بعد ته دلش را كه مي‎بيني پول و رياست را مسبب الاسباب مي‎داند. تمام اميدش به پول‎ها و رياست است، از اينها دل نبريده است. اينها لفظي است. "يأس " يعني انقطاع الي الله. بايد تو تمام اميدت خدا باشد.
در روايت بلافاصله بعد دروغ، يأس را مي‎گويد. صدق حديث از مكارم اخلاق است، يأس هم از مكارم است يعني انقطاع الي الله. اول اميد به پول و رياست نبند و بعد مدعي به ديانت شو! كسي كه مدعي به ديانت است اميد به پول و رياست نمي‎بندد.

* حيا منشأ «بخشيدن» و «جبران كردن» است

"وَ إِعْطَا السَّائِلِ "كسي به تو مراجعه كرده است تمكن داري، مي‎تواني كمكش كني، امّا كمك نكني و ردش كني، خود وجدان تو مي‎گويد اين عمل تو قبيح است. باز همان حيا پشتوانه مي‎شود كه به او كمك كني. "وَ الْمُكَافَاةُ بِالصَّنَائِعِ " كه من در بحثم اين را مثال زدم. محبت كرده است، جواب محبت محبت است، جواب احسان احسان است.
حيا منشا "امانت داري "، "صله رحم " و ...
"وَ أَدَا الْأَمَانَةِ " خيانت در امانت زشت است، قبيح است. باز همين‎جا است كه عقل عملي انسان مي‎گويد قبيح است، حيا كن. حضرت همين‎جوري مي‎آيد يكي پس از ديگري بيان مي‎كند. "وَ صِلَةُ الرَّحِمِ " از خويشاوند نبُر. بريدن از خويشاوند زشت است. "وَ التَّوَدُّدُ إِلَى الْجَارِ وَ الصَّاحِبِ " نيكي كردن به همسايه. واقعاً وجدان مي‎گويد اذيت كردن همسايه كار خوبي نيست. "وَ قِرَى الضَّيْفِ " وجدان آدم از بي اعتنايي كردن به مهمان و از او پذيرايي نكردن، ناراحت مي‎شود.

* سرآمد همه خصال نيك «حيا» است

حضرت تك تك خصال نيك را بيان مي‎كند چه آنهايي را كه جنبه‎هاي الزامي دارد و چه آنهايي را كه جنبه الزامي ندارد، همه را به داود بن سرحان مي‎فرمايد و مثال مي‎زند، بعد مي‎فرمايد: "وَ رَأسُهُنَّ الحَيا " سرآمدش حيا است، چون پشتوانه همه اينها حيا است.
روايت ديگري از پيغمبر اكرم است كه فرمودند: "قال رسول الله صلي‎الله ‎عليه ‎وآله‎ وسلم: وَ أَمَّا الْحَيَا فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ اللِّينُ وَ الرَّأْفَةُ وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ السَّلَامَةُ وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ وَ الْبَشَاشَةُ وَ السَّمَاحَة " يعني همه خوبي‎ها از حيا سرچشمه مي‎گيرد. درست مقابل هم. وقاحت، بي شرمي پشتوانه تمام خلاف‎كاري‎ها و معاصي در جامعه است. از آن طرف در باب عمل به احكام شرعيه پشتوانه‎اش حيا است.

* اسلامي شدن جامعه به با حيا شدن آن است

اگر يك جامعه‎اي بخواهد اسلامي باشد بايد حيا را تقويت كرد نه بي‌حيايي را. بايد حيا را تقويت كني، همه چيز از درون اين حيا در مي‎آيد. من اين را خواستم بگويم كه از بزرگ‎ترين مشكلات جامعه ما ترويج بي‎حيايي است.

* رابطه حيا با تقوا و ورع

رابطه بين حيا و عقل را گفتم، رابطه بين حيا و احكام شرعيه را هم گفتم، نگاه كنيد كلاسيك جلو مي‎آيم. حالا رابطه بين حيا و تقوا را مي‎گويم. هر چه سطح حيا بالا رود، سطح عمل هم بالا مي‎آيد. رابطه بين تقوا و ورع، يك وقت مي‎گويي ورع هم‎دوش با تقوا است، يكي است، يك وقت مي‎گويي نه دو تا است. تقوا پرهيز از محرمات است، ورع پرهيز از مشتبهات هم هست. هرچه سطح حيا بالا رفت، مشتبه هم ترك مي‎شود. نمي‎دانم اين غذا حرام است يا حلال تا نفهمم حلال است نمي‎خورم. دست از مشتبه هم مي‎كشم. نمي‎دانم اين حرف حرام است يا حلال است، حرف نمي‎زنم. رابطه حيا و تقوا، حيا و ورع يك رابطه مستقيم است.
در روايتي دارد كه علي عليه‎ا‎لسلام فرمود: «مَن قَلَّ حَيائُهُ قَلَََّ وَرَعُهُ» حيا كه كم شد ورع هم كم مي‎شود. ورع جنبه‎هاي عملي است. در روايت امام صادق تعبير خصال بود حالا من اين را توضيح بدهم كه بحثم را ببندم.

* كارايي حيا، پشتوانه جميع ملكات انساني

پشتوانه جميع ملكات و فضايل انساني است، ملكات حسنه است. ملكات بر اثر كثرت عمل به افعال حاصل مي‎شود. من قبلاً دربحث‎هايم گفتم، كاري را مكرر انجام دادي ملكه مي‎شود. ملكه كه شد ديگر به آساني انجام مي‎دهي، آن چيزي كه ملكه نشده است، انجامش سخت است. نماز خواندن ملكه شده هيچ سختي برايت ندارد. ملكات بر اثر تكرّر هستند. گفتيم ايمان مستمر، عمل مكرّر تقوا ساز است. امام تعبير به خصال مي‎فرمايند. همين حيا است كه موجب مي‎شود تو عمل خوب كني. همين حيا است كه موجب مي‎شود دست از عمل زشت برداري و اين ملكه‎‎ات مي‎شود. زيربناي ملكات حسنه حيا است و كه زيربناي ملكات سيئه است؛ بي‎حيايي است.
"مَن قَلَّ حَيائُهُ قَلَََّ وَرَعُهُ " ورع از ملكات حسنه معنويه است. بحثم ادامه دارد من ديگر به اين بحث كشيده شدم، ساده تمام نمي‎شود، تازه اوايل بحث حيا هستم. ما به اين نتيجه مي‎رسيم اين كه اسلام آمده حيا را مطرح كرده است، به اين دليل است كه يك نقش زير بنايي براي انسان سازي دارد. فرق تو باحيوان در حياي تو است.

منبع : خبرگزاری فارس

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.