برگزيده كتاب سال حوزه :با فلسفه از انسانيت انسان دفاع كنيم

ی, 08/30/1389 - 10:21
برگزيده كتاب سال حوزه :با فلسفه از انسانيت انسان دفاع كنيم

وقتی ارزشهای دینی و انسانی توسط تبلیغات ماهواره‌ها، فیلم‌ها و... به شدت مورد هجمه قرار می‌گیرند، بايد از طريق فلسفه، تحت عنوان فلسفه اخلاق از انسانيت انسان دفاع كنيم .

 

در راستاي تحقق رهنمودهاي رهبر معظم انقلاب به حوزويان در جمع هزاران نظر از علما، فضلاء و طلاب حوزه علميه قم و تاكيدات معظم‌له به اهتمام حوزه در امر فلسفه، خبرنگار سرويس علمي- فرهنگي مركز خبر حوزه، جايگاه فلسفه اسلامي و تفاوت آن با فلسفه غرب را در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام رضا بخشایش، برگزيده يازدهمين همايش كتاب سال حوزه و صاحب اثر «عليت از نظر كانت» جويا شده است كه تقديم مخاطبان ارجمند مي‌گردد.

* معنا و مفهوم فلسفه چیست و ورود طلاب به عرصه فلسفه را چه قدر ضروری ‌می‌دانید؟

فلسفه یکی از علوم نظری است و فلسفه مادر تعقل است. اصولا انسان، موجودی است که با فکر و تعقل زندگی می‌کند و اين تعقل، زمانی که در یک ساختار و یک نظام قرار می‌گیرد به آن فلسفه گفته می‌شود.

همه انسان‌ها به طور ناخودآگاه فیلسوف هستند و برای هر کاری که می‌خواهند، انجام  دهند استدلال می‌کنند و نهایتا خواه ناخواه سر از فلسفه در می‌آورند، مثلا اگر بخواهیم درباره آفرینش و خدا به طور نظام‌مند فکر کنیم، سر از فلسفه در می‌آوریم، فرق انسان و وجه تمایز او با موجودات دیگر در تعقل است و دین اسلام هم به طور مکرر انسان‌ها را به تعقل دعوت می‌کند.

تفاوت کار فلسفه با اندیشه در نظام‌مند بودن فلسفه است، ممکن است با اندیشه موردی، یک چیزی را از روی عادت یا تعیّن به عنوان اصل اجتماعی قبول کنیم.

اینجا کار فلسفه است که اینها را نقد و بررسی کرده و به صورت علمی صحت و سقم آنها را تعیین می‌کند و اگر کسی نخواهد به اینها بیاندیشد و تجزیه  و تحلیل نکند، زندگی ارزشمندی نخواهد داشت، حتی اگر بخواهیم حقیقت روایات را درک کنیم و برخورد مناسبی با آنها داشته باشیم، برای اینکه یک نظام فکری از آنها به دست آوریم باید با تعقل و عقلانیت وارد شویم.

*به نظر شما چرا دستاوردهای فلسفی اندیشمندان در زندگی روزمره ما جاری نیست؟

غربی‌ها یک مکتب فلسفی را می‌گیرند و تمام شئون زندگی‌شان را با آن منطبق می‌کنند، ولی در جامعه ما تفکرات فلسفی ظهور و بروز ندارد.

فلسفه ما بر اساس فلسفه ارسطویی شکل گرفته است و اندیشمندان مکاتب فلسفی غرب مخصوصا در دهه‌های اخیر هر کدام به نوعی به فلسفه ارسطو انتقاد دارند و اشکال می‌گیرند که فلسفه ارسطو به درد زندگی نمی‌خورد و فاصله خیلی زیادی با زندگی دارد چرا که در آن راجع به مسایل انتزاعی محض بحث می‌شود و ثمره‌ای برای زندگی مردم ندارد.

حتی مکاتبی چون «اگزیستانسالیسم»[1]و «پراگماتیسم»[2]در مقابل فجایعی که در جنگ‌های جهانی اول و دوم به وجود آمد قیام کردند و انتقادشان به فلاسفه ارسطویی این بودکه شما دارید در مورد هستی و واجب‌الوجود و  جوهر و عرض بحث می‌کنید در حالی که انسان‌ها زیر پای زیاده خواهی‌های ابر قدرت‌ها له می‌شوند و از فلاسفه دعوت می‌کردند که این بحث‌ها را کنار گذاشته و به خود انسان بپردازند.

قبول داریم مباحث فلسفه ارسطویی ارتباط مستقیمی با زندگی روزمره انسان‌ها ندارد، ولی ارتباط آن غیر مستقیم است و وقتی انسان‌ها وارد زندگی عملی بشوند، یک عده اصولی را در زندگی می‌پذیرند اگر بخواهیم ریشه این اصول را دنبال بکنیم سر از همان بحث‌های انتزاعی در می‌آوریم، اگر چه ارتباطش با زندگی چند واسطه داشته باشد.

ولی اینکه جای فلسفه‌های اجتماعی در فلسفه اسلامی خالی بوده است این حرف درستی است و این امر شاید نقیصه‌ای برای فلسفه اسلامی به شمار رود. لازم است بین این دو را جمع کرد، چرا که فلسفه‌های انتزاعی و فلسفه‌های اجتماعی، هیچکدام جای یکدیگر را نمی‌گیرند و اینکه غربی‌ها مباحث انتزاعی فلسفه را کنار می‌گذارند درست نیست، ولی اینکه در فلسفه از مسایل اجتماعی و از چیزهایی که در زندگی انسان‌ها جریان دارد به دور باشیم این هم صحیح نخواهد بود.

وقتی ارزشهای دینی و انسانی توسط تبلیغات ماهواره‌ها، فیلم‌ها و... به شدت مورد هجمه قرار می‌گیرند و می‌خواهند انسان‌ها را از واقعیت خود غافل کرده و از انسان بهره‌برداری کنند ما باید در فلسفه به ارزش‌های انسانی که به عنوان فلسفه اخلاق مطرح است بپردازیم و از انسانیت انسان دفاع کنیم.

متاسفانه در فلسفه اسلامی به فلسفه اخلاق پرداخته نشده است، مگر به اقتضای بحث در جاهایی به حسن و قبح عقلی و حسن و قبح ذاتی اشاره شده است، ولی در غرب هر کدام از مباحث اخلاق، روانشناسی و... برای خودش فلسفه‌ای دارد و لازم است با اندیشه و تولید فکر در فلسفه اسلامی هم اینها را بازسازی کنیم البته این جریان در چند سال اخیر شروع شده است و اندیشمندان در حوزه فلسفه در این زمینه تلاش می‌کنند ولی خیلی جای کار دارد.

*مکاتب فلسفی غرب بر اساس اصول فکری و پیش فرض‌هایی که خودشان قبول دارند شکل گرفته و طبیعی است که با ساختار فکری اسلامی منطبق نباشد به نظر شما با چه شرایطی می‌شود بر اساس مبانی فکری اسلامی یک مکتب فلسفی اجتماعی پایه‌ریزی کرد که در زندگی روزمره کاربرد داشته باشد؟

آنچه که در غرب به فلسفه‌های اجتماعی، اخلاق، خانواده و... گرایش و جهت می‌دهد «اومانیستم»[3] است و در فلسفه‌های غرب تمام تلاش‌های فکری، انسان محورانه است و در آنها انسان جای خدا را گرفته است، حتی بحث کلام جدید نیز انسان محورانه است و اساس بحث‌های کلام جدید این است که دین در خدمت انسان باشد بر خلاف نگاه سنتی و اسلامی که خدا بر انسان تقدم دارد و انسان را بر اساس محوریت خدا تفسیر می‌کند.

آنچه در فلسفه غرب غالب است «انسان محوری» است و در نگاه غربی‌ها خدا خدمتگزار انسان است، در بحث «پلورالیسم»[4] دینی مطرح می‌کنند که دین باعث خون‌ریزی است، چرا که پیروان هر دینی خود را حق دانسته و خود را نماینده خدا می‌دانند و پیروان ادیان دیگر را دشمن قرار می‌دهند و دینی که باید در خدمت انسان باشد ابزاری شده که به وسیله ‌آن انسان‌ها همدیگر را می‌کشند، بنابراین مسایل، دین را انسان محورانه تحلیل کرده و می‌گویند «عیسی به دین خود موسی به دین خود» و موضوعات دیگر هم تقریبا به همین شکل است.

اینکه شما گفتيد ما فلسفه‌ای را در اسلام پایه‌گذاری کنیم  ضرورتی انکار ناپذیر است زیرا آنچه که در غرب برقرار است در این جهت است که همه چیز در خدمت انسان باشد، ولی نگاه دینی و اسلامی، اینطور نیست و در تمام شئون زندگی ما، خدا محوریت دارد و بر اساس خدا همه چیز را تفسیر می‌کنیم حتی اهل سنت نیز چنین هستند، بنابراین جا دارد فلسفه تعلیم و تربیت، فلسفه اجتماعی و فلسفه خانواده ما بر اساس خدا محوری و دین محوری تفسیر و نوشته شود.

البته نباید تلاش‌های و کارهایی که غرب درباره روانشناسی، اجتماعی، جامعه شناسی، هستی‌شناسی و... انجام داده به کلی کنار بگذاریم و باید از آنها در تدوین فلسفه‌های اسلامی استفاده کنیم، منتهی باید زاویه نگاهشان را عوض کنیم تا دوباره کاری به وجود نیاید، حداقل نقد و بررسی‌هایی که در مورد یک نظریه صورت گرفته استفاده کنیم و به آنها رنگ دینی بدهیم، البته دین اصیل نه دین سکولاریزه شده.

*به نظر شما قرآن و سنت این قابلیت را دارد که بر اساس آن بتوان یک سیستم فکری فلسفی کاملی را تدوین کرده و بر اساس آن زندگی بشری را اداره کرد اگر پاسخ شما مثبت است بفرمایید این مهم چگونه حاصل می‌شود؟

به نکته خیلی مهمی اشاره کردید، انتقادی که برای سیستم حوزه وارد است اینکه علم اصول برای ما محوریت دارد و حال آنکه مهم، احکام و تکالیف شرعی است که از متون دینی استخراج می‌شود تا مردم وارد منطقه ممنوعه نشده و حلال را حرام نشمرد و حرام را حلال ندانند و در کارهایشان پیش خدا حجت داشته باشند.

شاید 200 یا 300 سال پیش علم اصول آن زمان برای رسیدن به جواب مسایل آن زمان کافی بود و با اصول آن زمان می‌شد در مورد مسایل آن زمان حکم داد، اگر به تاریخچه علم اصول نگاه کنیم می‌بینیم که علم اصول با توجه به مسایلی که در هر عصر به وجود می‌آمده رشد داشته و به تدریج کامل می‌شده است و امروزه اصول 200یا 300 سال پیش برای پاسخ به مسایل روز کافی نیست و لازم است اصول جدید به نحوی تدوین شود که به وسیله آن بتوان احکام مسایل روز را از قرآن و سنت استخراج کرد، چرا که اصل؛ قرآن، سنت و احکامی است که از آنها به دست می‌آید و اصول باید به عنوان ابزار استخراج، به نسبت نیاز تکمیل شود.

فقیه باید مسایل روز را شناخته و برای پاسخ به آنها به طور مستقیم به خود قرآن رجوع کند و برای رسیدن به حکم، علم اصول را به عنوان یک چارچوب فکری منطبق با مسایل موجود تدوین کند، البته لازم نیست کل اصول را کنار بگذاریم، چرا که بخش‌هایی از آن، اصول کلی و کاربردی است، ولی باید نگاه پویایی نسبت به آن داشته باشیم و برای پاسخ به مسایل روز، اصول را ترمیم کنیم.

* چگونه می‌شود از قرآن، فلسفه‌های اجتماعی را استخراج کرد؟

وقتی ما وارد قرآن می‌شویم و مسایل اجتماعی را از قرآن در می‌آوریم و آنها را نظام‌مند کرده و در یک ساختار فکری قرار می‌دهیم، فلسفه اجتماعی به دست می‌آید و فلسفه‌های دیگر را نیز می‌توان به همین نحو از قرآن استخراج کنیم، در اصولی که در زندگی به صورت عینی به آنها بر می‌خوریم وقتی با سئوالاتی مواجه می‌شویم، اگر به قرآن برگردیم و پاسخ قرآن را در بیاوریم و به این مسایل نظم ببخشیم؛ فلسفه زندگی بر اساس قرآن حاصل می‌شود.

گفت وگو: علی حاجی

 


[1]- اگزیستانسیالیسم (Existentialism) جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسوولیت و نیز نسبیت‌گرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، هر انسان، وجودی یگانه‌است که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است.

[2]- پراگماتیسم یا عمل‌گرائی[پانویس ۱] (به انگلیسی: pragmatism)، به معنی فلسفه اصالت عمل است؛ ولی در سیاست بیشتر واقع‌گرایی و مصلحت‌گرایی معنی می‌دهد.

[3]- انسان‌گرایی (اومانیسم) (به انگلیسی: Humanism) مکتبی‌ست فکری که بر پایة آن انسان قادر به انجام هر کاری است و اصل و ریشه هر چیزی به انسان بر می‌گردد.

[4]- پلورالیسم ماخوذ از فرهنگ غربی است و ابتدا در سنن کلیسایی مطرح بود؛ در مورد شخصی که دارای چند منصب کلیسایی بود اصطلاح پلورالیسم را به کار می‌بردند. اما امروزه در عرصه فرهنگی بدین معنی است که در یک عرصه فکری و مذهبی، عقاید و روشهای گوناگونی مورد قبول باشد .

 

 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.