باران به شدت ميباريد. گويي آسمان عقدههاي دلش را گشوده بود. حجله احمدرضا گوشه پياده رو نورافشاني ميکرد. چشمهاي احمدرضا از درون عکس داخل حجله کنار گلدان گل شمعداني، نظارهگر رفتار مردم بود.
پيکر پاکش را آوردند و جمعيت بر پيكرش نماز خواندند. احمدرضا قبل از اينکه به زادگاهش برگردد در ميدان نبرد و هنگام بزم، با خون خودش غسل کرده و لباس رزمش کفنش شده بود.
موج جمعيت اجازه نميداد پيکر احمدرضا به آرامگاهش نزديک شود. صوت قرآن با صداي حزنانگيز مردم درآميخته بود. پدرش محمدولي با ناباوري کامل کنار قبر او نشسته بود و گريه ميکرد. منتظر بود مردم
دسته گل زيبايش را به او برگردانند تا امانت را به دست صاحب اصلياش بازگرداند. محمدولي زير لب زمزمه ميکرد :«انا لله و انا اليه راجعون». برادران و خواهران احمدرضا براي تسلي خاطر، کنار پدر نشستند تا خاطرات خوش زندگي با احمدرضا را همه با هم مرور کنند که پدر لب باز کرد و گفت: خدايا قرباني مرا در راه اسلام و قرآن بپذير و مرا شرمنده سيدالشهداء در قيامت نکن.
سپس رو به فرزندانش کرد و گفت: از هشت سالگي منتظر بود روزي آغوش پرمهر مادرش را دوباره تجربه کند و امروز همان روز وصال است. اطراف قبر غلغلهاي بر پا بود. جمعيت سينه زنان فرياد ميزدند: «اين گل پرپر ماست، هديه به رهبر ماست»، «اين گل پرپر از کجا آمده، از سفر کربلا آمده».
مردم پيکر پاره پاره احمدرضا که جز پلاکي و تکههاي استخوان و پاره پيراهني نبود را در داخل قبر گذاشتند و قبررا پوشاندند و کم کم بهشت شهداء را ترک کردند.
احمدرضا کودکياش را در بين مردم با صفاي ارزقان گذراند و در سال 1347 از شش سالگي با رفت و آمد به روستاي «فرفهان» به تحصيل پرداخت. او بسيار پر تلاش و درس خوان بود تا اينکه در دانشسراي تربيت معلم خمين قبول شد. همزمان در روستا کار ميکرد و کمک خرج پدرش بود. با شروع جنگ همراه با رزمندگان اسلام عازم جبهههاي حق عليه باطل شد تا کربلاي جبهههاي ايران را با رشادتهايش معطر کند.
احمدرضا در دو سنگر علم و جهاد خالصانه خدمت کرد و زماني که از فقر فرهنگي مردم کردستان مطلع شد ماموريت گرفت تا در امور تربيتي پاوه خدمت کند. بعد از شهادتش، همرزمانش از رشادتها و حضور پي در پي او در عملياتهاي فتحالمبين، بيتالمقدس، رمضان، مسلم بن عقيل، والفجر مقدماتي و خيبر گفتند. حتي چندين بار از نواحي مختلف بدن زخمي شد اما اجازه نداد خانوادهاش متوجه مجروحيتش شوند.
حضور در جبهه و سنگر جهاد در راه خدا، چنان با وجودش عجين شده بود که هنگام ازدواج شرط ترک جبهه را نپذيرفت و از ازدواج صرف نظر کرد.
يکي از دوستانش ميگويد: بردار رشيد اسلام محمد ابراهيم همت، فرمانده لشكر محمدرسولالله (ص) احمدرضا را بسيار دوست ميداشت و ميگفت: «بچههاي خمين براي من هر يک يک لشكرند و اگر من چند نفر مثل احمد رضا داشتم هيچ غصهاي نداشتم.»
جبهههاي غرب و جنوب ايران از قله شمشي تا جزيره مجنون، رشادتهاي اين معلم فداکار را خوب به ياد دارند. آنجا که کام تشنه احمدرضا در عصر 12 اسفندماه 1362 از جام شهادت سيراب شد و جزيره مجنون هورالهويزه بود که لبخند زيباي او را به نظاره نشست.
احمدرضا در وصيتنامهاش از خدا خواسته بود كه «خدايا شهادت را در راه خودت نصيب من گردان».
جزيره مجنون 14 سال پيکر احمدرضا را در قلبش نگه داشت تا اينكه در سال 1376 به سرزمين پر مهر آفتاب برگرداند تا بار ديگر ، در زير باران ايمان و علاقه، رهروان حقيقت را به تماشا بنشيند.
دیدگاه ها