شیخ چریک مسیح خرمشهر

ی, 02/30/1397 - 11:05
شیخ چریک مسیح خرمشهر

سال 1313 در خوزستان به دنیا آمد؛ از کودکی با درد و رنج مردم آشنا بود و نمی‌توانست نسبت به آن بی‌اعتنا باشد. شاید همین احساس و یا چیزی شبیه آن بود که به باورهایش عمق و جهت بخشید و او را به این نتیجه رساند که راه رهایی جامعه از ویروس‌های کشنده فقر، تبعیض و فساد، راه دین است. سرانجام علاقه به تحصیل علوم دینی او را به آبادان کشاند تا از دانش عموی بزرگوارش «شیخ عبدالستار اسلامی» و «شیخ عبدالرسول قائمی» بهره‌مند شود. شوق بیشتر دانستن او را به بروجرد کشاند. در بروجرد چند سالی از محضر «آیت‌الله نجفی بروجردی» علوم دینی را فرا گرفت و«سطح» را به پایان رساند. سپس سر در راه قم نهاد و در «خارج» از افاضات امام خمینی(ره) و آیت‌الله گلپایگانی(ره) مستفیض شد. تحصیل دانش مانع توجه او به وضعیت جامعه نمی‌شد؛ گاه در شهر قم او را می‌دیدند در قامت یک طلبه جوان سروصدا می‌کند. وقتی با چند نفر دور او جمع می‌شدند همه می‌دیدند «شریف» است که با صدای بلند با مردم صحبت می‌کند و می‌کوشد به آنها آگاهی دهد. هر بار دستگیر می‌شد و پس از رهایی کارش را تکرار می‌کرد. سری نترس داشت و با حکومت سرسازگاری نداشت. بعدها معلوم شد که با شهید نواب صفوی هم در ارتباط است.
تبلیغ دین به درخواست آیت‌الله گلپایگانی
بیش از 26 سال نداشت که در سال 1339 بنا به خواست آیت‌الله گلپایگانی به روستای «سرنجلک» رفت تا به تبلیغ دین بپردازد. در آنجا با کمک مردم متدین و انسان دوست یک مسجد و یک باب حمام ساخت. این فعالیت‌ها موجب شد تا مردم «اردکان فارس» از او دعوت کنند تا به نزدشان برود. «شهید قنوتی» با روی باز پذیرفت و به قصد خدمت به سویشان شتافت. رفته رفته محمدحسن [طلبه جوان] به مرجعی برای رفع مشکلات و حل اختلاف‌ها تبدیل شد. بینش ودانش او بیش از پیش اعتماد ساکنان منطقه را جلب کرد؛ وجودش منشأ آبادانی و وفاق بود. به طوری که با همت مردم، مسجدها و حمام‌ها ساخت. مساجدی را که به تعمیر نیاز داشتند بازسازی می‌کرد که مسجد جامع و مسجد حجت بن الحسن از آن جمله‌اند.
همیشه به فکر مردم بود. زمستان‌ها که آب یخ می‌زد و شهر بی‌آب می‌ماند، جزء اولین کسانی بود که بیل به دوش می‌گرفت و همراه گروهی از جوانان برای شکستن یخ‌ها راه می‌افتاد. بعضی وقت‌ها تا شب بر نمی‌گشتند و زمانی که علت تأخیر را از او می‌پرسیدند؛ محمدحسن می‌گفت که با حیوانات وحشی چون گرگ و خرس درگیر شده و وقتی به منزل باز می‌گشت می‌دیدند تا کمر خیس است. چرا که محمدحسن قبا را بسته بود و تا کمر در آب فرو رفته و یخ‌ها را شکسته بود.
یکی از نزدیکان شهید شریف نقل می‌کند که: یک بار میان اهالی دو محله اختلاف شدیدی پیش آمد. دوطرف یکدیگر را سنگ باران می‌کردند. لحظه لحظه برشدت نزاع افزوده می‌شد. تا جایی که برخی پیش‌بینی می‌کردند چند نفر جان خود را از دست بدهند. در این موقعیت، شهید شریف به میدان آمد و زیر باران سنگ دومحله ایستاد. سنگ‌ها او را مورد اصابت قرار داد و دست چپش شکست و پهلو وگردنش نیز مجروح شد اما هنوز سرپا بود ولی چند سنگ دیگر که به او برخورد کرد به زمین افتاد. عده‌ای از مردم که او را در آن حال دیدند به شتاب از زیر باران سنگ بیرونش آوردند. در راه منزل به آنها گفت «منو کجا می‌برین»‌؟ گفتند: برای مداوا و استراحت می‌بریمتان منزل. گفت: الان وقت استراحت من نیست. می‌ترسم اگر نروم چند نفر کشته بشوند. به اصرار شهید، او را به محل درگیری بازگرداندند. دوطرف درگیر با دیدن اینکه با آن وضع دوباره برگشته بود، شرمنده شدند و از درگیری دست برداشتند و از پشت‌بام‌هایشان پایین آمدند. بعد از این واقعه، شریف را به منزل نیاوردند، به کتابخانه‌ای که برای جوانان دایر کرده بود، بردند و تا چهل روز آنجا بستری شد.
ماجرای بازداشت شدن شریف
با شروع مبارزات انقلاب اسلامی در 15 خرداد سال 42 او که از مریدان امام خمینی(ره) بود فعالیت‌های سیاسی خود را آغاز کرد. هرگاه به قم می‌آمد اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی امام(ره) را برای مردم اردکان به ارمغان می‌برد. شب‌ها می‌نشست و با کاربن اعلامیه‌ها را تکثیر می‌کرد. از روشنگری مردم در مساجد واهمه‌ای به دل راه نمی‌داد. رساله امام(ره) را با نام مستعار در میان مردم توزیع می‌کرد و جوانان را مجذوب خود کرده بود. مردم دوستش داشتند. ساواک از این محبوبیت رو به رشد و سخنرانی‌های بی‌پروا ترسید و تصمیم گرفت بازداشتش کنند. اهالی اردکان مدتی او را در روستاهای منطقه پنهان کردند ولی سرانجام ساواک با همکاری ژاندارمری او را یافت و دستگیر کرد.
در راه شیراز ماموران از او می‌خواهند لباس روحانی خویش را درآورد. اما او در پاسخ‌شان گفته بود: «بزرگ‌ترهایتان از این لباس وحشت دارند شما که جای خود دارید» لباسش را در نمی‌آورد. زندانی می‌شود ولی طولی نمی‌کشد که تحت فشار عشایر منطقه آزاد می‌شود و ساواک تنها به ممنوع المنبر کردن او اکتفا می‌کند.
زیر سخت‌ترین شکنجه‌های ساواک
ساواک شیراز که وجود محمدحسن را فوق‌العاده خطرناک تشخیص می‌داد شبانه به منزلش حمله کرد و تصمیم گرفت تا این بار برای همیشه از شرّ این سر نترس خود را نجات دهد. اما یورش بی‌نتیجه ماند چون شهید شریف پیش از آنکه ماموران دستگیرش کنند با کمک همسایه‌ها از راه پشت‌بام فرار می‌کند اما چند روز بعد در اصفهان با مقداری اطلاعیه از امام(ره) شناسایی و دستگیر می‌شود. ساواک اصفهان می‌خواهد هر طور که شده او را به حرف درآورد به همین دلیل او را سخت شکنجه می‌دهند و تمام ناخن‌های پاهایش را می‌کشند. وی پس از بهبود به اردکان باز می‌گردد و از سوی مردم مورد استقبال قرار می‌گیرد. شیخ همیشه روی انگشتان پایش حنا می‌بست تا مردم متوجه نشوند که در راه مبارزه شکنجه شده است. معتقد بود که چون این کار برای خدا بوده پوشیده بماند تا از خطر ریا در امان باشد و ارزش کار از بین نرود.
آزادی از زندان ساواک
حکومت شاه نفس‌های آخر را می‌کشید. مردم مسلمان مسجد سلیمان نیز بارها به شدت نسبت به دستگیری شیخ اعتراض و علیه رژیم راهپیمایی کرده بودند. نگه داشتن یک روحانی فعال و نترس در زندان هم که کار آسانی نبود. از طرف دیگر هم جرأت کشتن او را نداشتند پس تصمیم گرفتند برای آرام کردن مردم او را که در انفرادی نگه می‌داشتند همراه با گروهی زندانی سیاسی دیگر آزاد کنند.
شریف قنوتی پس از رهایی از زندان به آغوش خانواده خویش در بروجرد بازگشت و حالا که تب وتاب انقلاب سراسر کشور را فرا گرفته بود در مسجد امام(ره) سخنرانی و مردم را به راهپیمایی علیه رژیم دعوت می‌کرد؛ به تظاهرات مردمی جهت می‌داد و به خاطر حساسیت نسبت به محتوای شهرها و تمایل جدی برای اسلامی بودن آنها شب‌ها تلفنی با تهران، قم، اصفهان و شیراز تماس می‌گرفت تا ضمن این که شعارهای اسلامی را تهیه می‌کند از تکراری بودن آنها نیز بپرهیزد.
دلاوری و مردمیاری در خرمشهر
با شروع جنگ اولین ستاد کمک‌رسانی به جبهه را تشکیل داد و با همکاری گروهی از جوانان غیرتمند و مردم مومن شهر، 21 کامیون کمک‌های مردمی بروجرد و حومه به خرمشهر و هفت کامیون را به گیلانغرب ارسال کرد. پس از توقف کوتاهی از اهواز به سوی خرمشهر حرکت کرد. کمکهای مردمی را به رزمندگان رساند. پس از اینکه از نزدیک با عمق فاجعه آشنا شد به بروجرد بازگشت و به یاری مردم مسلمان شهر ستاد کمک‌رسانی و اسکان جنگ‌زدگان را تشکیل داد و خود با گروهی از جوانان شجاع و انقلابی از جمله شهید حجت‌الله برخورداری و شهید علی ارجمندی برای حمایت از رزمندگان اسلام به خرمشهر شتافت.
تشکیل گروه چریکی «الله اکبر»
یک روز پس از ورودش به شهر، گروه چریکی «الله‌اکبر» را با سه شاخه «محمد رسول‌الله»، «علی ولی‌الله» و«ثارالله» تشکیل داد. خودش هم حساس‌ترین محور و سخت‌ترین کار یعنی تأمین مهمات و جابجایی نیروها را به عهده گرفت. این گروه همراه سایر رزمندگان با هوشیاری و رشادت چندین بار نیروهای دشمن را از گوشه و کنار خرمشهر عقب زدند. شهید قنوتی با ایمان و دلاوری‌های کم نظیر خود روحیه مدافعان شهر را دوچندان می‌کرد. هرگاه مأموریتی خطرناک پیش می‌آمد خود اولین داوطلب بود و با شجاعت تمام آن را به انجام می‌رساند. هم می‌جنگید و هم تبلیغ می‌کرد. گاه در شرایطی مناسب خطاب به نیروهای دشمن به زبان عربی خطبه‌ای کوتاه می‌خواند و آنان را به حق راهنمایی می‌کرد. این کار او به جوانان خودی روحیه می‌داد. به طوری که یکی دوبار به‌تانک‌های دشمن حمله کردند و چندتا از آن را منهدم کردند و بقیه را متواری ساختند.
جواب دشمن با شوخی و مزاح
یک روز یکی از افسران مدافع شهر به شوخی به او گفت: حاج آقا! این عمامه شما بالاخره سر ما را به باد می‌دهد بیا اونو ور دارید و به جاش کلاهخود بگذارید. در پاسخ با لبخند گفت: این عمامه تاج سر من است و من با آن شهید می‌شوم. هرچه دشمن فشار خود را بیشتر می‌کرد شهید شریف هم بیشتر سعی می‌کرد با شوخی ومزاح به نیروهای خودی روحیه بدهد، مثلاً یک بار که دشمن عرصه را بر نیروهای مدافع خرمشهر تنگ کرده بود درآن بحبوحه جنگ و‌گریز می‌گفت: «برادران به پیش که حوریان منتظرند»!
شب عید قربان به قربانگاه شهادت رفت
همسر شهید نقل می‌کند:بعداز رفتن شریف به جبهه ما دیگر او را ندیدیم ولی دوستانش که به ما سر می‌زدند می‌گفتند: در جبهه خرمشهر برای رزمندگان آذوقه و مهمات می‌برد. نقل می‌کنند که او سخت‌ترین وخطرناک‌ترین کارها را خودش به عهده می‌گرفت و هرگاه مجبور می‌شدند از مسیری عبور کنند که در دید دشمن بود با شهامت این کار را انجام می‌داد. بالاخره در روز پنج شنبه بیست وچهارم مهرماه سال 59 مصادف با شب عید قربان به قربانگاه عشق گام نهاد.
هنگام عبور از خیابان چهل متری با کمین دشمن برخورد می‌کنند یکی از رزمندگان هم همراه اوست از ماشین پیاده می‌شوند و با تنها اسلحه‌ای که همراه دارند تا آخرین گلوله مقاومت می‌شود دیگر گلوله‌ای برایشان باقی نمانده از کمین‌گاه خود بیرون می‌آید برای در هم شکستن مقاومت احتمالی آنها ابتدا تیری به پاشنه پای شریف می‌زنند. رزمندگان خودی نظاره‌گر صحنه هستند از بیم کشته شدن دوستان حمله نمی‌کنند. امیدشان این است که سربازان دشمن آنها را به اسارت ببرند ولی در کمال ناباوری می‌بینند که دو گلوله به دست‌ها دو گلوله‌ای دیگر هم به پای شیخ می‌زنند و او را نقش بر زمین می‌کنند. از آن طرف هم حدود 10 گلوله به همراهش رضا می‌زنند؛ رضا حتی از تیر خلاصی که جمجمه‌اش را می‌خراشد نجات پیدا می‌کند ولی محمدحسن که با لباس روحانیت برزمین افتاده ودر خون خویش می‌غلطد از کینه و نفرت دشمن جان به در نمی‌برد. یکی از آنها سرنیزه‌اش را در جمجمه او فرو می‌برد و می‌چرخاند. در حالی که محمدحسن عمامه‌اش را با سر نیزه به هوا بلند می‌کند و می‌گوید «انا قتلت واحد الخمینی».
بخشی از وصیت‌نامه شهید شریف قنوتی
... از سخن باطل و شهادت دروغ بپرهیزید. با ظالم وستمگر با بدکاران و با شرابخواران مجالست نکنید. تلاش خود را صرف جمع مال دنیا نکنید و روز حسرت و پشیمانی و زیان‌کاری را فراموش نکنید. امر به معروف و نهی از منکر کنید با اوباش و با ستمکار و فرومایه نشست و برخاست نداشته باشید. با انسانهای نیکوکار و اهل ذکر همنشین شوید هرکجا هستید اهل تقوی و درستی باشید. شما را به آنچه از نماز و روزه وحج بر عهده ‌دارم سفارش می‌کنم. اما نماز به جایم سه سال نماز گزارید وسه ماه روزه به جاآورید اگر بیشتر به جا آورید ثوابش از آن شماست.

تدوین : مجتبی برزگر

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.